جشن چارچارر
جشن چارچار

جشن چارچار

در اعتقادات و باورهای قدیم زمستان به دو بخش بزرگ (چله بزرگ و چله کوچک) تقسیم می‌شود.که چله بزرگ از « اول دی‌ماه تا دهم بهمن‌ماه » است و چله کوچک از «دهم بهمن تا پایان بهمن ماه» است و معتقدند که چله کوچک بسیار سردتر و پر سوزتر از چله بزرگ است.

زمستان به دو بخش :
چله بزرگ و چله کوچک  تقسیم می شده است .
 چله بزرگ از ( اول دی ماه تا دهم بهمن ماه) می باشد وچهل روز کامل و چله کوچک از ( یازدهم بهمن تا پایان بهمن ماه  ) 20روز کامل وبه همین دلیل چون 20روز کمتر است چله کوچک نامیده شده است .
غروب آخرین روز چله بزرگ جشن سده برگزار می شد،مردم دور هم جمع می شدند واز این جشن لذت می بردند ودر نهایت با برپایی آتش و خواندن شعر و پایکوپی بدور آتش، سده را جشن می گرفتند.
این دوبرادر ( چله بزرگ وچله کوچک ) در هشت روز در کنار همدیگر هستند که آن 8 روز را ( چار چار) می نامند .
به چهار روز آخر چله بزرگ و چهار روز اول چله کوچک گفته چار چار می شود .
پس از چار چار نوبت به اهمن وبهمن پسران پیرزن (ننه سرما ) می رسد که خودی نشان دهند 10 روز اول اسفند را اهمن و10روز دوم اسفند را بهمن می گویند واین 20روز ممکن است آنقدر بارندگی باشد که این دوبرادر به دوچله طعنه بزنند ، با توجه به شعری که قدیمی های نازنین می خواندند (اهمن وبهمن ،آرد كن صدمن ،روغن بیار ده من ،هیزم بکن خرمن عهده همه بامن )

در روایت و داستانی دیگر نیز می‌خوانیم که

در روزهای پایانی چله بزرگ، برادر کوچک‌تر به او گفت: در این مدت چه کرده‌ای؟ چله بزرگ جواب داد: «من کوزه‌ها و خمره‌های بسیاری از مردم را از شدت سرما شکستم، خانه‌های بسیاری را خراب کردم و همین‌طور که می‌بینی بر سر و صورت زن و مرد و پیر و جوان، برف و بوران پاشیدم». برادر کوچک‌تر گفت: «تو که کاری نکرده‌ای. ببین من چه می‌کنم؛ کاری می‌کنم که نوزادان در گهواره‌هایشان و پیرزن‌ها زیر لحاف یخ بزنند، آب در رودخانه‌ها و جوی‌ها یخ بزند. اما حیف، حیف که عمر حکومت من بسیار کوتاه است». برادر بزرگ‌تر که نماد عقل و تجربه است، به طعنه به او گفت: «این‌قدر به خودت نناز که بهار همسایه‌ات و عمرت کوتاه است و به دنبالت بهار می‌آید. تو چنین کاری نمی توانی بکنی».

انار در سفره

شب یلدا و چله زمستان هر تاریخچه‌ای که داشته باشد و با هر آداب و رسومی برگزار شود، اهمیتش در حال حاضر این است که شبی برای اثبات عشق به نزدیکان از کوچک و بزرگ و گرد هم آمدنی برای ابراز علاقه است.

در حکایت‌های اسطوره‌ایِ شب چله، عنصر اصلی و قهرمان قصه خورشید و مِهر است و معمولاً در اساطیر ایرانی خورشیدخانم یا خوربانو نامیده می‌شود و زن است. در ادامه برخی از این حکایات و روایات را میخوانیم 

۱. دلباختگی ماه به خورشید:

ماه، که در افسانه‌ها مرد است، عاشق خورشید می‌شود و هرشب سراسر آسمان را به دنبال خورشید می‌گردد و سحرگاه، وقتی به طلوع خورشید نزدیک می‎شود، خوابش می‌برد و نمی‌تواند خورشید را ببیند. تا اینکه از نزدیک‌ترین سیاره‌اش، یعنی عطارد، می‌خواهد وقتی صبح شد و خورشید رسید، او را از خواب بیدار کند. فردای آن‌شب، وقتی خورشید در آسمان ظاهر می‌شود، عطارد ماه را بیدار می‌کند و ماه به استقبال خورشید می‌رود و داستان یک سال دلباختگیش را برای خورشید تعریف می‌کند و آن روز را با خورشید به سر می‌برد. خورشید چنان سرگرم دلدادگی ماه می‌شود که فراموش می‌کند باید به وظیفۀ خود هم عمل کند، و آن روز دیرتر طلوع می‌کند و از همین روست که آن روز بلندترین شب و کوتاه‌ترین روز سال می‌شود.

۲. نبرد دیو شب یلدا و خورشید:

هرسال وقتی خورشید جان می‌گیرد و درختان جوانه می‌زنند و سبزه و گیاهان بر زمین رشد می‌کنند، دیوی که دشمن خورشید است به خواب می‌رود تا اینکه در آخرین روز از ماه قوس (آذر) از خواب برمی‌خیزد و به سمت آسمان یورش می‌برد و تلاش می‌کند با پوششی از ابرهای سیاه و ستبر خورشید را خاموش کند. در این شب، مردم با برافروختن آتش و روشن‌کردن چراغ و جمع‌شدن در خانه‌ها و گستردنِ شب‌چِرِه تلاش می‌کنند این شب را بیدار باشند و با روشناییِ بیشترِ شمع‌ها و چراغ‌ها به خورشید یاری برسانند تا دیو را شکست بدهد.

۳. افسانۀ اَهمَن و بَهمن

مردم ایران زمستان را به دو چلۀ بزرگِ ۴۰روزه و چلۀ کوچکِ ۲۰روزه تقسیم‌ می‌کردند. همچنین چهار روز پایانی چلۀ بزرگ و چهار روز ابتدایی چلۀ کوچک را چارچار می‌نامیدند (۷ تا ۱۴ بهمن)؛ که البته ممکن است در برخی مناطق این نام‌گذاری متفاوت باشد. اهمن و بهمن دو پسر پیرزنی به نام ننه‌سرما یا «بَردالعجوز»ند و خواهری به نام «آفتاب به هود» دارند. اهمن و بهمن برای آوردن هیزم به کوه می‌روند و بازنمی‌گردند. ننه‌سرما دلشوره می‌گیرد و دخترش آفتاب به هود را به‌دنبال پسرها می‌فرستد؛ اما دختر هم می‌رود و برنمی‌گردد. آتش کرسی پیرزن که رو به خاموشی می‌رود، او هم از زیر کرسی بیرون می‌آید و در جست‌وجوی فرزندانش راهی کوه می‌شود و هرچه می‌رود آن‌ها را پیدا نمی‌کند. سه روز در کوه می‌گردد و هرچه در توان دارد تلاش می‌کند که در نبود اهمن و بهمن و آفتاب به هود به سرمای زمستان بیفزاید. درنهایت هم تصمیم می‌گیرد دنیا را به آتش بکشد. پس جارویش را آتش می‌زند و دورِ سرش می‌چرخاند و آتش را پرتاب می‌کند. به باور مردم و براساس این داستان، اگر جارو به آب بیفتد، سالی پرآب و پربرکت، و اگر بر خشکی بیفتد، سالی بی‌آب و همراه با خشک‌سالی در پیش خواهد بود. این داستان اسطوره‌ای، که در بیشتر مناطق ایران با تفاوت‌هایی نقل می‌شود، حکایت از خشم و غضب ساحره‌ای دارد که مظهر سرمای زمستان است و در زمستان فرزندانش را از دست داده است.

۴. نبرد اهمن و بهمن (نبرد چلۀ بزرگ و کوچک؛ احمدو و مَحمدو؛ احمد و محمود؛ حمیل و ممیل؛ عامه و مامه):

دلیل تغییرات جوی و طبیعی نبرد دو برادر به نام اهمن و بهمن است. هر سال در آغاز چلۀ کوچک، این دو برادر با هم به جنگ برمی‌خیزند. از صدای فریاد این دو برادر آسمان قرمبه یا قلمبه یا همان رعد و تندر و طوفان رخ می‌دهد؛ از برق شمشیرهایشان صاعقه پدید می‌آید و از ریزش اشک‌هایشان باران و برف و تگرگ می‌بارد. در این نبرد، هر دو برادر سعی می‌کنند پیروز شوند و پیروزی و شکست هریک بر میزان و شدت سرما و بارندگی در این دو چله تأثیر می‌گذارد. معمولاً در این روایت‌ها و حکایت‌ها، چلۀ کوچک به مرافعه و دعوا با برادر بزرگ خود برمی‌خیزد و مرتب او را شماتت می‌کند که چرا از فرصت ۴۰روزه‌اش برای شدت‌بخشیدن به سرما و تلف‌کردن مردم استفاده نکرده و با الفاظ گوناگون او را به سخره می‌گیرد. درنهایت، به برادر بزرگش می‌گوید: حالا ببین من در این ۲۰ روز چه می‌کنم؛ حیوانات را می‌کُشم، آذوقۀ مردم را تمام می‌کنم و هوا را چنان سرد و برفی می‌کنم که فلک به تماشا بنشیند. در همۀ این روایات، پاسخ چلۀ بزرگ به برادر نادان و متکبرش این است که عمر ۲۰روزۀ تو نیز خواهد گذشت و بعد از تو بهار فراخواهد رسید و تو هرگز فرصت اجرای رجزخوانی‌ها و تخیلاتت را نخواهی یافت، زیرا فقط چندروز پس از شروع چلۀ کوچک، زمین به‌اصطلاح نفسی آشکار خواهد کشید و از خواب زمستانی بیدار خواهد شد و همۀ تلاش‌ها و رجزخوانی‌های چلۀ کوچک نقش بر آب خواهد شد.

اشتراک گذاری